گذر

اگر گفتنی باشد

گذر

اگر گفتنی باشد

زمان ارزشمند است و اگر کلماتم به زمانی که برای خواندن آن می گذارید بیارزد جای خشنودی ست وگرنه موجب شرمساری و پوزش

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

همه ی آنچه از دست دادم

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۷ ب.ظ

دیشب مطلبی می خوندم از نویسنده ای معروف.منم حرفشو باور دارم

حرفش این بود که غم انگیزترین چیز نشدنه اونیه که می تونستی بشی.

  • میم صاد

پر

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۴ ب.ظ

اگر نرسیدی به آنجایی که می خواستی،حسرت فرصت های از دست رفته را خوردی

اگر نتوانستی بشوی آنچه می توانستی باشی خود را سرزنش نکن و بدان که در همین

لحظه همه ی  آن چیزی که میخواهی بشوی در اختیار داری.این یک خیال نیست


  • میم صاد

زمین انسان ها_1

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۵ ق.ظ
"می داند انسان همین که با حادثه درگیر شد،دیگر نمی هراسد.
فقط ناشناخته است که انسان را به وحشت می اندازد.ولی هرکس
که با حادثه روبرو شود،دیگر با ناشناخته سروکار ندارد.خاصه
اگر با متانتی همرا با بصیرت در آن بنگرد."

زمین انسان ها/رفیقان_آنتوان دوسنت اگزوپری
  • میم صاد

نیست و هست

جمعه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۰ ق.ظ

"هر انسانی گمشده ای دارد کاش آن گمشده خودش باشد"

  • میم صاد

خود

پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ب.ظ
خود را از دست مده
  • میم صاد

درخت توت حیاط ما(داستانک)

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ق.ظ

تو در حیاط بودی و من از ایوان نگاهت می کردم.بی حرکت ایستاده بودی و به درخت توت

 زل زده بودی،چون یک مجسمه.

گاهی رفتارهایت را نمی فهمیدم.نوعی مجنون وارگی در درون تو جریان داشت.گاهی فکر 

می کردم وقتی ظرف وجودت از شوریدگیت پر می شد و سرریز می کرد،این گونه رفتار 

می کردی.آرام میشدی و تنها.گویی که جز تو کسی در این جهان ساکن نیست.به حیاط 

آمده بودم و نگاهت می کردم.آمدنم را نفهمیدی.در دنیا خودت بودی.از تو خواستم 

با این زل زدن های مدام به برگ درخت،آسمان و حتی در ورودی خانه؛بر حرف های دیگران 

در مورد خودت صحه نگذاری.خندیدی.نمی دانم چرا با خنده ات خندیدم.انگار داشتی 

به همه تصورات مخدوش از خودت ،می خندیدی.آن روز را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.

حالا که زندگی روزمره،نهایت تلاشش را می کند تا حتی جای کوچکی در ذهن کوچک 

محال اندیش من،برای تو نباشد.حالا که سالهاست دخترکی در خانه ای قدیمی به درخت توتی

زل نزده،چون نه دیگر آن خانه مانده ست و نه درخت توتش.

حتما می دانی که مادرمان فراموشی گرفته و دیگر حتی مرا نمی شناسد.

وقتی رفتی کمتر گریه کردم،چون خیلی وقت بود که فهمیده بودم که تو با معیارهای زندگی زمینی 

آشنا نیستی و نمی خواهی ادراکش کنی.به خانه ات برگشتی.ولی دلی این جا هست که گاهی 

برای یک تابستان،یک درخت توت و دختری زل زده به آن تنگ می شود.

پ.ن:این داستان کوتاه را چند سال پیش در پایگاه داستانک نوشت بودم

  • میم صاد

فرشته ها به گلویت..

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۶ ب.ظ

                                       و سایه ها که جهان را اداره می کردند
به خون تپیدن ما را نظاره می کردند

قماش قدسی حق را به هیکل ابلیس
به ضرب قیچی و چاقو قواره می کردند

چه ابرهای سیاهی، چه بادهای بدی
که شام غم زده را بی ستاره می کردند

خبر رسید که سرهای سرورانم را
به رسم کهنه ی کین بر مناره می کردند

خبر رسید که نعش برادرانم را
ملات باروی دارالاماره می کردند

و چشم های تماشا میان بهت و سکوت
جنازه های رها را شماره می کردند

و عاشقان حسین و نواسگان یزید
بر این بساط نبردی دوباره می کردند

و ماندگان به تکاپوی راهیان خیره
هنوز سبحه به کف استخاره می کردند
::
حسین منتظرت بود، چشم در چشمت
فرشتگان به گلویت اشاره می کردند...
امید مهدی نژاد


پ.ن:گرچه دیر شده ولی هیچ وقت برای از تو گفتن دیر نیست

  • میم صاد

دنیای نو

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۵۷ ق.ظ
میدونم که این موقع صبح وقت نوشتن نیست.وقت حرکت انسانه.نوشتن سکون می خواد.گاهی
فکر می کنم که افکارم دارند منو مجازات می کنن.اول فکر می کنی همه چی تحت اختیارته و بعد
 از یه مدت می بینی که عادت کردی یجور خاص فکر کنی و دنیارو ببینی .میشد وضعیت غیر از این
 باشه.میفهمی که داری تنهاتر میشی و مجازات شروع میشه.ولی با این وجود باز هم میشه که
 از این وضعیت دربیای و سعی کنی که تغییر کنی.نیاز به نیرویی قوی تر داری.اینو حس می کنی 
  • میم صاد

نوری از یک بخشنده

شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۳۲ ب.ظ

الْعامِلُ بِالظُّلْمِ، وَالْمُعینُ لَهُ، وَالرّاضی بِهِ شُرَکاءٌ 


انجام دهنده ظلم، کمک دهنده ظلم و کسی که راضی به ظلم باشد، هر سه شریک خواهند بود

منبع:کشف الغمّة، ج 2، ص 348 

  • میم صاد

شروع

پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۲ ب.ظ
نشستم و دارم فکر می کنم چی بنویسم.مدام دنبال کلمات شروع هستم.فقط می خوام شروع کنم.
بدون اینکه بدونم قراره چه پایانی داشته باشه.خیلی از ما  آدم ها هم زندگیمون همینجوره.فقط
 داریم میریم جلو ببینیم چی میشه.آخرش به اینجا میرسیم که چرا از اول فکر کرده  جلو نیومدم و.. 
بارها بارها  سرزنش کردن خودمون.بیایم تمومش کنیم این بی هدفی و ندونم کاری رو.از فردا نه 
از همین امروز. خب چندتا کتاب معرفی کنم شاید مفید باشه(البته مفیده به شرط عمل کردن)
1:راه و چاه موفقیت نوشته مک کورمک
جامع و واقعا کاربردی
2:اثر مرکب نوشته دارن هاردی
نیاز به توضیح نداره
2:برتری خفیف نوشته جف اولسون
اینم خوبه
خب منتظر چی هستیم شروع کنم برنامه ریزی رو
  • میم صاد